همین الان تلفن رو بردار و بهش زنگ بزن و از دلش در بیار!
با یکی از همکاران روی مسئله سادهای جر و بحثمان شد. عصبانی شدم و برخورد تندی با او کردم و…
هنر، جذب افرادی است که گروه خونشون به نماز و مسجد نمیخورد
کمتر کسی از بچههای مساجد بود که سیدمجتبی را نشناسد و با او رابطهی دوستانه و صمیمی نداشته باشد. سید…
سید زیر باران، خیس خیس بود
درب مسجد جمع شده بودیم. قرار بود برای اردو با بچههای جلسه، برویم به «علی شلگهی[۱]». سیدمجتبی مسئول جلسه قرآنمان…
فروشنده مواد مخدری که رفیق سید شد!
پس از کارهای اطلاعاتی و شناساییهای مکرر، هماهنگیها و برنامهریزیهای لازم به طور دقیق و کامل صورت گرفت و قرار…
مهمترین کتابی که مکرر مطالعه میکرد؛ کتاب خودش بود
مهمترین کتابی را که همیشه و مکرر مرور میکرد، کتابِ خودش بود. انسان تنها کتابی را که کمتر برگ میزند،…
موظب باشید مرا نشناسد
بچههای مسجد آماده میشدند که به پابوسی امام رضا (ع) بروند. یکی از بچهها در نهایت شور و اشتیاقی که…
ختم قرآن به نیت سید و شفای پسر پنج ساله
بدنش عین کوره داغ شده بود و تبش پایین نمیآمد. هر ترفندی بلد بودیم، از پاشویه تا داروهای معمول را…
یادواره شهید مدافع حرم «سید مجتبی ابوالقاسمی» سال ۱۴۰۲
در ششمین سالگرد شهادت سید؛ دوباره میخواهیم دور هم جمع شویم و عطر خدایی استشمام کنیم؛ زنگارهای دل بزداییم و…
نگاه به انگشتر سید، آرامم کرد
ارتباط با سید و رفاقت با او دلبستگی عجیبی را برایم به وجود آورده بود. اگر چند روز نمیدیدمش، انگار…
روزی که گود زورخانه، حوض پر از آب شده بود
باران لحظه به لحظه شدیدتر میشد. همهی فکر و ذهنم زورخانه بود. با آن سقف نیمدارش حتماً حالا گود تبدیل…